سنتز – فصل دوم – برداشت دوم

ربط چیزها به شقیقه ها

مرتضی نظری زاده، فصلنامه طراح، شماره ۱۳، تابستان ۱۳۹۵ ، حرف اول، صفحه ۲۸

مقدمه اول

جهان ما پر از چیزهاست، چیز هایی که در جزء و کل تشکیل دهنده چیزهای دیگرند، در جایی از مقالات قبلی سنتز به این مسئله اشاره شده بود که معماری فضای خالی بین چیزهاست، این از مکتب ذن وارد تفکر معماران شرقی شده است، و امروز می بینیم برخی معماران اروپایی تلاش دارند با فرمهایی نظام مند و البته ریاضی محور به فضای خالی بین چیزها دست یابند، فضایی که کاملاً بر اساس نقطه حضور فرد تشکیل می شود، مثلاً فردی که بالای نردبان می رود تا لوستری را نصب کند در فضایی میان سقف و کف قرار دارد، اما به دلیل نزدیکی به سقف درک دیگری از آن فضا در ذهنش ایجاد می شود. در واقع این معنی نقطه دید (walish point)  است، در معماری امروز مسئله نقطه دید از دو جنبه بررسی می شود، اول دیدگاه نرم افزارهای ترسیمی به ساختمان که شامل تصاویر تولید شده از لنز دوربین نرم افزار است، و بعد نقطه دید افرادی که پروژه را می بینند، نه کاربران قطعی پروژه، زیرا نگاه کاربر به ساختمان به کل با دو نگاهی که گفته شد، متفاوت است، این دو نگاه در ایران مثل باقی چیزها دچار افراط گری شده اند، مثلاً یک معمار زمانی یک پروژه را خوب می داند که بتوان عکسهای کارت پستالی خوبی از آن گرفت، یا رندر و راندوی فوق العاده با کیفیتی از طراحی آن داشته باشد، به عبارتی معماران ایرانی تنها در صورتی از یک پروژه راضی خواهند شد که یا رندر-راندو خوبی داشته باشد یا عکسهای خوبی، به همین دلیل همیشه در رزومه معماران یا رندرها حضور دارند یا عکسهای اغراق شده از ساختمان، و شما هیچگاه دید یک کاربر معمولی درون یا مقابل ساختمان را نمی بینید، حالا باید دید چه دلیلی باعث می شود که معماران به تصاویر غیرواقعی از ساختمان، از خودشان، از شغلشان و در نهایت از مفاهیم کارشان علاقه داشته باشند.

مقدمه دوم

زبان که در دهان می چرخاند همچون شلاغی در دست بی رحمِ جلادی بر صورت مخاطب خود می نوازد، یا نرم نرمک به سان دستان معشوقه ای شرمگین بر بدنش می لغزد و پایین می رود.

جمله بالا که سعی شد کمی لطافت ادیبانه در آن لحاظ شود ماجرای زبان بازی های جامعه معماری است، که بدون شک در استفاده از کلمات تنها کمی از سیاست مداران و روسپیان ضعیف ترند. آنها زبانشان را برای هر جایی و هر مکانی و هر لحظه ای نرمش می دهند و هر فضاحتی را بی تردید با کلماتی عجیب تزئین می کنند، در مقاله الهام، ایده و دیگر دلبرکان ما! ( چاپ شده در شماره یازدهم دو هفته نامه طراح) تلاش شد تا با ماهیت کلمات توجیح گر آشنا شویم، کلماتی که معماران با آنها هر چیزی را به هر چیزی ربط می دهند، در این مقاله سعی می کنیم از دلایل ربط دادن چیزها به یکدیگر پرده برداریم. و به این مسئله پی ببریم که چرا ما معماران تلاش می کنیم برای هر چیزی معنایی شگرف و خارق العاده بسازیم.

پس از مقدمه

در دو مقدمه بالا با دو جنبه از رفتار معماران آشنا شدیم، در هر دو جنبه این رفتارها یک نگاه غیرواقعی به معماری وجود دارد، اما واقعاً چرا باید معماری را همیشه به صورتی دروغین نمایش دهیم، و با فلسفه سازی های پوچ درباره معماری، و پروژه ها صحبت کنیم، همه این موارد دلایلی دارد که در زیر به صورت خلاصه به شرح آن می پردازیم:

1.خود کم بینی – غرور کاذب

با بررسی موارد زیر در میابیم که میزان و شدت خود کم بینی معماران و غرور آنها در چه حدی قرار دارد، آنوقت متوجه می شویم آدمی با این اوضاع و نقص روحی ممکن است دست به چه کارهایی بزند، حالا ربط دادن چند چیز بی ربط به هم که کار مهمی نیست.

مسابقات: نگاهی به لیست داوران مسابقات مهم معماری در ایران پدیده جالبی را درباره خود کم بینی معماران نشان می دهد، مگر می شود یک کارگردان خوب سینما یا یک عکاس یا یک نقاش خوب بتوانند درباره معماری رأی برابر با یک نابغه معماری داشته باشند؟، در ایران می شود، همیشه در این مسابقات اسامی مشهور و قابل احترامی وجود دارند که ربطی به معماری ندارند، و تمام تبلیغات مسابقه پیرامون آنها شکل می گیرد، بله ما معماران باید بدانیم که برای هم صنفی های خودمان هم حضورمان مهم نیست، و برای جذب معماران جوان به مسابقات نیاز به اسامی مهم دیگری داریم، اسامی واقعاً مشهور، نه معماران خود مهم پندار.

معماران کارگاهی – جمع های دانشجویی: یا باید عقده دیده نشدن، و مهم شمرده نشدن را با استادی رفع کرد یا با فریاد زدن بر سر کارگران یا پیمانکاران، از یک موجود حقیر چیزی جز این نمی توان انتظار داشت. تازه راه های جدید هم کشف شده است، کنفرانس های دانشجویی برگزار می کنند یا پروژه های اجرایی با پنجاه درصد حق مالکیت پروژه را بر می دارند و مالک ساختمان را درون ساختمان راه نمی دهند، و بعد پیش هم صنفان معمار خود سینه سپر می کنند که ما چنین کردیم و چنان و دهان کارفرما را بسته ایم. آنهایی هم که زورشان نمی رسد پروژه های اجرایی را بر می دارند به امید روزی که زورشان برسد و عقده های خود را به اسم ایده آل گرایی معمارانه تخلیه کنند. و این کینه و عقده از فردی به فرد دیگر منتقل می شود، از استاد به دانشجو، از مدیر به کارآموز، و مهم تر از همه از معمار به پروژه، همچون حلقه های تمام نشدنی زنجیر.

کنار هنرمندان – آغوش سیاسیون: کجا دیده شویم؟، سئوال اصلی هنرمندان این است، اما در معماری این سئوال به صورت جدی تری مطرح می شود، در دانشگاه این امر با کمی تیپ زدن های عجیب، گفتن حرفهای خاص، طراحی با دست قوی یا ایجاد فرم های هیجان انگیز، می توان درمیان دیگران دیده شد، اما بازار کار بی رحم تر از آنست که شما را نشان دهد، حتی اگر خانه چرخان یا پل طبیعت را طراحی کرده باشید کسی شما را نمی شناسد، مگر در جمع های معماران یا روزها یا لحظات خاص، یک شاعر و ترانه سرای کم کار از کسانی که پروژه های بزرگ را طراحی کرده اند شناخته شده تر هستند، این عقده نادیده گرفته شدن را چگونه برطرف کنیم؟، زمانی که هشتاد درصد ساختمان ها در کشور بدون معمار ساخته می شوند، معمارانی که پروژه های یزرگ و ملی را طراحی می کنند اهمیتی ندارند، چه برسد به کسانی که پنج طبقه یا ویلایی طراحی می کنند. پس تنها راه برای دیده شدن این است که خود را درکنار آدم های مشهور مانند بازیگران یا سیاست مداران قرار دهیم، در کارهایی که به رشته ما ربطی ندارد دخالت کنیم، و کمی کار کوچک و بی اهمیت خود را بزرگ جلوه دهیم، دلیل این مسئله بسیار ساده است، کسی که خودش و کارش را کوچک می شمارد، پیوسته تلاش می کند خود را به جریان های مهم متصل کند، یا خود را به آدم های مهم بچسباند.

 

کارهای متفرقه: یکی داستان می نویسد، یکی شعر می گوید، ما خودمان مقاله می دهیم، دیگری گیتار می نوازد، گاهی نمایشگاه عکس یا نقاشی برگزار می کنند، آن یکی با دهانش صدای خر و الاغ در می آورد، این سرنوشت معماران است، کار خود را آنقدر حقیر و بی اهمیت می دانند که مجبور می شوند دقایقی را برای کارهای مهم قرار دهند.

نتیجه بند 1 :

تمام موارد بالا خود کم بینی و راه های کمتر شدن آنرا نشان می دهد، تمام این راه ها یک فصل مشترک دارد، یا معمار باید درباره خود دروغ بگوید یا درباره کاری که می کند، او خود را به چیزی که نیست شبیه می کند تا آرامش پیدا کند و از خود و عملکردش احساس رضایت کند، یا پروژه ها و ریشه معماری را مهم جلوه دهد و در پناه آن خود را بزرگ کند، یا در پناه افراد ضعیف مانند دانشجویان و کارگران، یا در پناه رشته و کار دیگر، یا در پناه هنرمندان و سیاستمداران، همه اینها فقط با ربط چیزی بی ربط به چیزی دیگر اتفاق می افتد، مثل کاری که ما در این قسمت انجام دادیم!!!

2.عادت به مزخرفات دانشگاه

گفتن حرفهای بی ربط و گنده گویی های فلسفه مآبانه از دانشگاه شروع می شود، ما در دانشگاه یاد می گیریم برای هرکار احمقانه خود دلیلی فلسفی و اندیشمندانه بتراشیم، و هر چیزی را به شقیقه ای ربط دهیم، مشخص است که در زمان تحصیل ما با انبوهی مسائل غیر واقعی سر و کار داریم، چون پروژه و کارفرمای واقعی در میان نیست، پس نه مسئله پول در میان است، نه محدودیت های شهرداری، و نه رفتارهای ضد و نقیض کارفرمایانی که امروز طرح را دوست دارند و فردا نسبت به همه چیز طراحی شما نظر منفی پیدا می کنند، پس در چنین محیط غیر واقعی ما به دنبال مسائلی می رویم که رشته خود را زیبا و تحصیل و کار خود را معنا دار کنیم، نمی گوییم معماری معنایی ندارد، ولی اینهمه معنایی که برای معماری تراشیده شده است، آنرا به یک گزافه گویی بزرگ تبدیل کرده است، و پس از خروج از دانشگاه ما را به دروغگویانی تبدیل می کند که پروژه های خود را به مکتب های فلسفی یا به سنت های پسندیده گذشته نسبت می دهیم و با اینکه می دانیم هیچکدام حقیقت ندارد، کک مبارکمان هم نمی گزد. از دانشگاه شروع می شود و تنها با تغییر شکل برای همیشه در وجودمان باقی می ماند.

3.فکر خالی پز عالی

بیست کتاب نخوانده به اندازه هفتاد کتاب برای هر پروژه خود دلیل می آوریم، هایدگر بی نوا چند جمله درباره ساختمان ها از دهانش بیرون آمد، صد کتاب چاپ کرده ایم: هایدگر و معمارانه اندیشیدن، هایدگر و معمارانه خوابیدن، هایدگر و معمارانه خوردن، هایدگر و معمارانه ادرار نمودن، هایدگر و معمارانه …، اما کجا دیده اید که معماری از شوپنهاور که پدر فلسفه مدرن است نام ببرد، می دانید چرا؟، خیلی ساده است چون شوپنهاور معماری را هنر نمی داند، و آنرا پست ترین هنر معرفی می کند، و در دسته بندی هنرها اول موسیقی را قرار می دهد و در آخر با کلی توهین به معماری آنرا آخرین هنر می داند. ما با افکاری متعصبانه و خالی معماری، پروژه های معماری و معمار را به عرش می بریم، جایی که به آن تعلق ندارد، معماری مربوط به نیاز و خواست انسان است، مربوط به پست ترین نیاز ها و افکار انسانی است، پس هر چیزی را در حد خودش بزرگ کنیم، و برای آن اندازه ای که هست داستان بسازیم، و تمام تلاشمان را برای بهتر شدن آن بکار ببریم.

4.دوری از حقیقت و سیر در هپروت

کدام معماری را می شناسید که بگوید هشتاد درصد ساختمانی که طراحی کرده است را کپی کرده، یا در فلان مجله دیده، یا شرایط زمین شکل ساختمان را ساخته، یا خط خطی های شبانه، یا محدودیت های شهرداری، یا حرفهای همسرش، یا هیچ دلیل خاصی نداشته، یا از روی شکم بوده است، نه نه نه، ما همیشه برای هر خط خود دلیلی بی اندازه مهم داریم، بس کنید، تا کی این ربط دادن های هپروتی ادامه دارد، حقیقت این است که در معماری فضل عارفانه و فلسفه شاعرانه ای وجود ندارد، در کاری که یک کارگر افغانی یا سازنده پروژه می تواند بیش از شما اثر گذار باشد، اینهمه دوری از حقیقت!، چرا؟

در پایان

همه اینها فقط یک دلیل دارد، تمام جملات این مقاله و تمام رفتارهای زشتی که در آن لیست کردیم و خواندید، تنها یک دلیل ساده دارد: عاشق کارمان نیستیم، یک شیطان و فرشته در کنارمان روحمان را می خورند، یکی سعی می کند ما را قدیسی ایده آل گرا جلوه دهد و دیگری پلیدی پول پرست، هر دو فریب کار و دروغگویند، ما فقط آدم هستیم، آدمی که عاشق کارش شده است، آدم عاشق به مهم بودن خودش یا معشوقش اهمیت نمی دهد، او عاشق است و فقط کارش را شبانه روز انجام می دهد و از انجامش لذت می برد، و این اشتیاق و عشق را به واسطه پروژه های معماری به دیگران هم منتقل می کند، شاید برای جلوگیری از اینهمه گزافه گویی در معماری تنها یک راه وجود دارد:

عاشق باش! فقط. همین.