سنتز
ادراک خوکانِ قلعه حیواناتم آرزوست!
مرتضی نظری زاده کرمانی، دوهفته نامه طراح امروز، شماره 17، زمستان 1396، صفحه 16
در پایان هرسال و یا به مناسبت روزهای خاص آمارهای گوناگونی منتشر میشود، آمار تعداد بیسوادان و یا معتادان، در این میان آمار تعداد بیماران همیشه منحصر به بیماریهای جسمی و برخی بیماریهای روحی است و تابهحال کسی برای بیماری بزرگ کشور که همان دیر ادراکی مزمن است آمار مشخصی منتشر نکرده است، در این مقاله با اشاره به نشانههای این بیماری اثبات میشود که چیزی حدود نودونه درصد مردم و مسئولان به دیر ادراکی مبتلا گشتهاند. بیماری خطرناکی که با هیچ دارو و پکیج شفابخشی قابلدرمان نیست، به همین دلیل آمار آن منتشر نمیشود، زیرا همه از این دیر ادراکی نهایت استفاده را برده و پیوسته جملاتی بیمعنا و غیرواقعی را به خورد یکدیگر میدهند، جملاتی مثل «ما بهترین طراحی را تحویلتان میدهیم، ما دریاچههای خشک را خیس میکنیم، ما کچلان را مودار میکنیم، ما مردمان گرسنه را فربه میکنیم، باغهای تهران را نجات میدهیم».
اگرچه خیس کردن محلهای خشک یا نجات باغهای تهران تلاشی ستودنی و قابلستایش است، اما باید پرسید کدام باغ را نجات میدهید؟ مگر باغی در تهران مانده است؟ درحالیکه بخش بزرگی از بودجه شهری در تهران با پولی که از مجوز دادن برای تخریب باغها گرفتهشده است تأمین میشود و با آن پول درختان یک سالِ و علف کاشته میشود. البته برای اینکه ضربالمثل معروف رعایت شود و علف به دهان بزها شیرین باشد و بتوانند در آن بدوند، بچرند و آشغال بریزند. درختان صدساله خشک و قطع میشوند و همان کسانی که مجوز این کار را دادهاند حالا از نگرانیهای خود برای حفظ محیطزیست میگویند و جالب اینکه ما هم تعجب میکنیم، چه جای تعجب دارد زمانی که خود ما در حالی از نگرانیهای زیستمحیطی حرف میزنیم که سادهترین اصول تفکیک زباله را بلد نیستیم یا حوصله انجامش را نداریم، درواقع آن مقام مسئول هم یکی از ماست که حالا اینگونه بر ماست.
باغهای تهران سالهاست که عرصه سوداگری پول و قدرت است، ولی همانطور که پیشتر گفته شد دیر ادراکی مزمن در سرتاسر کشور نهادینهشده است وعدهای از آن به شکل فرصتی طلایی بهره میبرند تا هرچه زودتر به همهچیز برسند، البته آسان، بیزحمت و بیدردسر، همین میشود که حالا بعد از نزدیک به پنجاه سال تازه عدهای به یاد محافظت از باغها و ریههای تنفسی تهران افتادهاند و تهدید دیر ادراکی را بیخ گوش خود حس میکنند، مثل همیشه ما دیر متوجه ماجراهای پیرامون خود میشویم، دیر بیدار میشویم، دیر عاشق میشویم، دیر عاقل میشویم، کلاً دیر هستیم و دیر میشویم. آنوقت همه دنبال زود رسیدن و زود شدن هستند و کسی نیست که در پی زود ادراک نمودن موقعیتها و بحرانها باشد.
و اما ما معماران در این بازی دیر ادراکی گوی سبقت را از مردم و مسئولان ربودهایم، درحالیکه همیشه کارفرمایان و مسئولان را مقصر میدانیم، متوجه نیستیم که ما از همه بیشتر دچار دیر ادراکی هستیم، این ما هستیم که چون به دنبال چیزهای دیگریم از گسترش فهم و درک خود غافل شدهایم و بهاینترتیب به کارفرمایان و مسئولان اجازه میدهیم هر مزخرفی را به اسم سیاستهای کلان یا برنامههای اقتصادی وارد پروسه طراحی ساختمانها کنند، امروز کارمان از دیر شدن و دیر بودن گذشته است، ما معماران ایرانی در شهرهای بزرگ بهویژه در تهران؛ از همه دیرتریم. در شهری که خشت روی خشت نمیرود مگر برای منفعتطلبی، خشت روی خشت نمیرود مگر برای راحتطلبی، شاید خیلی صبور شدهایم با این جماعت قدارهبند که بیوقفه در هر پروژهای جزء سود مالی کلامی به زبان نمیآورند و هر کلمه نجاتبخش و سبزی را برای شکلگیری یک بنای سبز با چاقوی تیز مصلحت بیخ تا بیخ گردن میزنند و مماشات برخی معماران و بلاهت برخی دیگرمان، دیر ادراکی این کارفرمایان را به وقاحت بدل کرده است تا میان یک آرشیتکت، معمار، تری دی کار و گوش کوبیده تفاوتی قائل نشوند. آنوقت عدهای معمار سرخوش به دنبال پیگیری ایدههای محیط زیستی خود هستند، چه انتظار بیجهتی است که در این آشفتهبازار کسی حرفهای سبز بزند و بقیه نخندند، یا مانند برخی روشنفکران درحالیکه از نجات طبیعت یقه جر میدهند، به سیگارشان پکهای پیدرپی بزنند و در پایان فیلتر سیگار را کف خیابان انداخته و خاموش کنند، آنقدر دیر شده است که حالا هر کلمهای درباره طبیعت از زبان معماران و طراحان بیشتر شعاری زیباست و درنهایت فیلتری که از اندیشه و سیگار معماران روی سر مردم خاموش میشود. آن حرفها و این رفتار، انداختن همین فیلتر میتواند نماد تضاد میان عمل و گفتار همه ما باشد، نشان از اینکه استانداردهای معماری پایدار شوخی بینمک و احمقانهای است، برای ساختمانهای تهران و مردم ایران. جایی که قوانین و استانداردها تدوین میشوند تا اجرا نشوند.
حرف زدن درباره تهران وقت تلف کردن است، چون همیشه پای تمام تپهها و باغهای تهران در میان است، تپهها به سرنوشت یکدیگر و پارکها به سرنوشت نامعلومی دچار میشوند و هزاران جای دیگر این شهر و دلیل پشت دلیل بافته میشود برای تغییرات بیدلیل در محیط اطرافمان، ما هم که همراه همیشگی خرابکاری هم هستیم. پارکها، تپهها و باغها که دیگر توانی ندارند، کافی است نقشه هوایی بیست سال اخیر تهران را نگاه کنید، دیگر نیازی به نوشتن هیچ مقالهای باقی نمیماند، تمام آنچه در باب تخریب و دستاندازی به طبیعت میشنویم، لغاتی است که برای پر کردن جای خالی حرمت طبیعت بافته میشود، از حریم بیحرمت دریا تا جادههای کوهستانی و هوچیگریهای پیشرفت و توسعه. پیشرفتی که با نابودی طبیعت شهری درواقع در حال حمله به آن هستیم، واقعاً مدیران، سازندگان و معماران نمیبینند که همه مردم از نبود فضاهای طبیعی رنج میبرند و هر چهارشنبه به سمت شمال حمله میکنند، چرا؟ چون نیاز درونی انسان به حضور در فضاهای طبیعی در تهران برطرف نمیشود، به همین دلیل ساختمانهایی که با فضاهای طبیعی تلفیق میشوند خریدار بیشتری دارند، نمیدانیم چطور چنین سود کلانی دیده نمیشود، سودی که هم برای فروشنده است هم برای شهر و مردمش، اما آنچه شاهد آن هستیم قطع درختان برای ساختن برجهای خالی از طبیعت است، اسید و نفت ریختن هم تبدیلشده است به زرنگی و هوشمندی مالکان زمینهای شهری برای خشکاندن و بریدن درختان و ندادن جریمه به شهرداری، بگذریم از اینکه جریمه شهرداری بیشتر شبیه به شوخی است؛ و نمیدانند که با تصویب چند قانون تشویقی برای کسانی که برجهای سبز میسازند چه خدمتی به شهر میشود، درحالیکه در سال صدها قانون کماهمیت تغییر میکنند به دلیل دیر ادراکی معلوم نیست چند سال طول میکشد تا متوجه شویم قوانین فعلی کارکرد ندارند و باید تغییر کنند.
چند سال طول میکشد تا ما اینهمه دیر بودن را جبران کنیم؟ حالا وقتش رسیده که این جریان را تغییر دهیم.