سنتز

برداشت دوم: چیزهای با همه چیز

مرتضی نظری زاده کرمانی، فصلنامه طراح، شماره ۹، زمستان ۱۳۹۲ ، حرف اول ، صفحه ۲۳

در این برداشت می خواهیم همچون برداشت اول از یک مسئله متفاوت و ساده برای تحلیل مسائل معماری استفاده کنیم، در برداشت اول از یک انیمیشن و در این برداشت از یک لغت، از لغتی چند وجهی با کارکرد های گوناگون در تفکرات گوناگون، می خواهیم از “چیز” استفاده کنیم، چیز در فرهنگ ها و تفکرات گوناگون معانی و اثرات گوناگونی دارد، اثراتی که گاهی این کلمه را در اندازه یک سبک و روش عمومی می کند. در فلسفه “چیز” پرکاربرد ترین کلمه است، مثالهای زیادی وجود دارد، مثلاً پراگماتیسم می گوید: ” هر چیز از نتیجه آن قضاوت می شود”، در لغتنامه ها چیز را اینگونه معنی کرده اند: “هرچه موجود باشد، هر بودنی” بطورکلی چیز مفهوم عام یک پدیده لازم الوجود در فلسفه است. و ما اینبار قصد داریم پاسخ چیز هایی را بشنویم که نداشتن جواب برای آنها ما را هر روز بی چیزتر می کنند.

پیش از هر چیز : بعد از انتشار برداشت اول مقاله چند همزمانی جالب اتفاق افتاد:

اول: آخرین ساخته میازاکی روانه سینماهای جهان گردید. میازاکی که نام برداشت اول ( پرنسس مونونوکه ) از آثار او گرفته شد، پس از انتشار آخرین اثرش (باد شدید می وزد) اعلام کرد دیگر هیچ انیمیشنی نخواهد ساخت.

دوم: هم نشست دوم مجله طراح با محوریت استفاده کاربردی از پتانسیل‌های رشته‌های دیگر در پروسه طراحی برگزار گردید. و یکبار دیگر به جامعه معماران گوشزد کرد که مبحث بین رشته ای معمار را به حداکثر توان علمی- اجرایی خود می رساند، البته نه معمارانی که ضرب المثل بی نهایت اشتباه آشپز که دوتا شد آش یا شور می شه یا بی نمک را باور کرده اند.

سوم: اعلام جدول های مهم در زمینه زیست محیطی که در همه آنها ایران نقشی پررنگ ایفا کرد. در میان 100 شهر آلوده جهان بیست شهر ایران وجود داشت، از ده شهر آلوده جهان چهار شهر ایران، و آلوده ترین شهر جهان هم اهواز بود.

چهارم: یکی از اساتید ما در مقطع لیسانس که با داشتن سه فوق لیسانس از دانشگاه برکلی (معماری، معماری داخلی و معماری منظر) با جدیت و سختگیری فراوان همچنان تدریس می کرد، به دلیل سخت گیری زیاد به دانشجویان از دانشگاه محل تدریس خود اخراج شد. در محیطی بدون چالش انتظار زایش بیهوده است.

اولین چیز : سئوال برداشت اول مقاله یکی از آن چیز هایی است که باید پاسخ داده شود، آیا حق ساختن روی زمین را داشته ایم؟ زمینی که برای ما نیست، خاکی که به قیمت ساختن بر رویش، نابودی را به آن هدیه می دهیم. باید دید چرا می سازیم و از ابتدای تاریخ چرا ساخته ایم. ما به غار پناه بردیم چون ضعیف بودیم، خانه ساختیم چون ضعیف بودیم، بناهای باشکوه و بی شکوه، ساختمانهای کوچک، بزرگ، بزرگتر، بیشتر بزرگتر، تکنولوژی های متنوع، همه و همه فقط به خاطر این است که ما جایی در برابر چیزی خود را حفظ کنیم و دیگر از ضعف خود نترسیم، ما نیروی برتری نیستیم، که شایسته چیزی برتر باشیم، ما می ترسیم و ترسمان همیشه باعث نابودی چیز های دیگر است، یکبار می ترسیم که باران، باد، سرما و حیوانات به ما آسیب بزنند و یکبار می ترسیم کسی با چیزی که دارد قدرت را از چنگالمان بیرون کشد، در هر دو صورت ما با اولی با خشونت و دومی با زندان مقابله می کنیم، در حالی که اگر اینهمه حریص و ترسو نبودیم نه اولی نابود می شد و نه دومی محصور.

دومین چیز : اگر نیاز به ساخت را جبراً به عنوان جزء لاینفک زندگی انسان بپذیریم، و ترس، ضعف، حرص، آسایش طلبی، راحت طلبی، طمع و هزاران دلیل دیگر را به عنوان دلایل ساخت برای انسان کنار بگذاریم، چاره ای ندارم که لااقل چهار چوب های بی شک غلط گذشته که تنها بر خود برتر بینی انسان استوار شده است، را از بین برده، و کمی برای دیگر موجودات احترام قائل شویم، کاری که نمونه اش در مکتب ذن و معماری ژاپن دیده می شود.

نگاه به مکتب ذن که سلوکی است به عمق هستی چیزها، رسیدن به حالت بی چیزی و یگانه شدن با جان جهان راهی است روشن برای رسیدن به نگاه تقدیس گرانه به طبیعت در معماری ژاپن، که نشان می دهد چرا همراهی با طبیعت در معماری ژاپن امری است عادی و همیشگی. آنها چه به خاطر نوع نگاهشان به هر چیزی که از طبیعت می آید، و چه به خاطر بلایای طبیعی که جزء روزمرگی زندگی آنان است، همیشه طبیعت را برای خود به عنوان پدیده ای قوی تر و نیرویی برتر می دانند، پس برای آن احترامی پرستش گونه قائلند، احترامی که معماری ژاپن مبین و معرف آن است.

سومین چیز : طبیعت هر جا به گونه ای متفاوت عمل می کند، طبیعت برخلاف انتظار ما دست بردار محیطی نیست که به زور و اجبار انسانها تغییر یافته است، پس با شیوه های مختلف وجود خود را نشان می دهد، حضور کلاغ ها در شهر معنی جالبی دارد، طبیعت پسر سر سخت و لجوج خود را به مصاف شهر فرستاده تا حضورش را به عنوان صاحب خانه حتی در بدترین شرایط فریاد زند. ولی ما هنوز برای ساختن بر تصورات کهن و اشرف بودن بر زمین تکیه می کنیم، و خود را نیروی برتر بر روی زمین می دانیم و خانه های خود را بر خانه دیگر موجودات می سازیم. خرسهایی که در کوهستان خانه داشتند، سنگ خانه خود را هدیه دادند برای ساخت خانه انسان، پرندگان خانه خود را قطع و برای ساخت خانه انسان پیش کش کردند، زیرا انسان اشرف مخلوقات است، و همه حیوانات راضی هستند که ما خود خواه و البته در آسایش باشیم، و آنها روز به روز منقرض شوند. انقراضی که با نوع نگاه و رابطه انسان و معماری ارتباطی بی قید و شرط دارد، انقراضی که حالا در این قرن خود ما را هدف گرفته است.

چهارمین چیز : برتولت برشت داستان جالبی درباره زور نوشته که آدم را به یاد جنبه هایی از رابطه انسان، معماری و بعضی مسائل دیگر در جامعه خودمان می اندازد، نقل به مضمون آن خالی از لطف نیست. برشت در نمایشنامه خود یک سالن کنفرانس را به تصویر می کشد که در آن یک استاد آزادی طلب برای دانشجو هایش بر ضد زور سخنرانی می کند، ناگهان متوجه پراکنده شدن دانشجویان از برابرش می شود، سر بر میگرداند و می بیند زور وارد سالن شده. زور می پرسد: چه می گویی؟ و او جواب می دهد: از مزایای زور سخن می گفتم، زور از این حرف خرسند شده و او را به ادامه کارش تشویق می کند، و از سالن خارج می شود، دانشجویان گرد استاد جمع شده و سراغ پایمردی اش را می گیرند، استاد هم متذکر می شود که نباید با نادانی، پایمردی اش همراه ستون فقراتش درهم شکسته شود، بلکه موظف است که زندگی طولانی تری نسبت به زور داشته باشد، در حین خواندن ماجرا به یاد همکاران معماری می افتیم که مردمداری را خوب یاد گرفته اند و فهمیده اند همسویی با سلیقه کارفرما مایه سکون و عدم پیشرفت و تعالی مادی و معنوی کارفرما می شود، همان چیزی که میازاکی آنرا انتظار مخاطب نامگذاری می کند. این همسویی اگرچه ممکن است معمار را به پروژه های دولتی با رانت ویژه، یا طبقه ای از ساختمانی مسکونی به عنوان دستمزد، یا پول های زیاد و زیادتر برساند، اما معمار را به قول جناب ملکیان (فیلسوف و روشنفکر معاصر) به اوج ابتذال کار که همانا کار برای کسب درآمد است، می رساند. (خوب می دانید که کار اهداف دیگری هم دارد، به جز پول)

پس چه نیک است که برخی معماران به قول برشت راه اندیشمند بودن را در پیش گرفته اند، و به جای مبارزه بی نتیجه با کارفرما، با مردمداری و خلق و خوی خوش کارفرما را فریب می دهند، و با اینکه می دانند که کارفرما فکر می کند می داند، در حالی که نمی داند، به او اطمینان می دهند که ما به حرف و منش تو هستیم اما در واقع این معماران همچون استاد داستان برشت تنها می خواهند شر زور را از سرشان باز کنند تا بتوانند در مسیر معماری حقیقی قدم بردارند، تا بتوانند معماری درست را حاکم کنند، نه اینکه در مسیر بله قربان گوهای بی چیز حرکت کنند که یا در بند پول دیگری هستند یا دربند خودخواهی خویش.

پنجمین چیز : روش برشت روی دیگری هم دارد، می توان نشست و با صرف کمی وقت و گفتگو با کارفرما، او را متوجه خیلی چیز ها کرد، چیز هایی که ابتدا معماران باید به آن دست یابند، که یکی از آن چیز ها خروج از کلیشه های فرمی و روی آوردن به معماری چند جانبه گرا به جای معماری معمارگراست. ما باید دست از خود محوری برداریم و بازی کردن نقش زور را فراموش کنیم، نقشی که با خواندن چند جمله ای از کتاب جامعه شناسی خودمانی اثر جناب استاد نراقی در می یابیم همه به بازی کردن آن مشغولیم :

“ما ایرانی ها وقتی پیش دکتر، مکانیک، معمار، یا هر مشاور دیگری می رویم باید بدانیم؛ که آقاجان شما با تمام علو درجات در این قسمت محدود به مشاور نیاز داری تا خلاء خود را پر کنی، ولی باز به دلیل حس خود محوری و برتری جویی ما در مواجه با هر مشاوری تنها نیاز به تأیید او داریم و آنجا هم حاضریم به قیمت از دست دادن هزاران چیز فقط تأیید شویم.” (پای افتضاحات بعدی اش هم نمی ایستیم، البته اگر اتفاقاً نتیجه خوب شود همه حاضرند پشتش بایستند)

ششمین چیز : اگر خود محوری را کنار بگذاریم به هنرمندان اجازه می دهیم ما را غافلگیر کنند، و اینگونه جوانه زدن ها آغاز می شود، و رشد در جامعه پی در  پی می شود، این همان راهی است که میازاکی برای رشد مخاطبان هنر معرفی می کند، او معتقد است برای رشد مخاطبان باید به انتظار آنان خیانت کرد، کاری که عموماً جامعه به آن روی خوشی نشان نمی دهد، رفتاری که استاد ما آنرا در پی یک کش مکش از استادی در دانشگاه برکلی آموخت و با سختگیری های غیره منتظره و حرفهای گاهی بی ارتباط با معماری به ما منتقل کرد. و آغاز غافلگیری این بیت بود:

برگ درختان سبز در نظر هوشیار **** هر ورقش دفتری است معرفت کردگار

این بیت بارها و بارها توسط او برای دانشجویان تکرار می شد، اما وقتی این تکرار در مسائل مختلف باز هم تکرار شد، و با خاطره ای از دوران تحصیل در آمریکا همراه شد، معنی دیگری پیدا کرد، استاد می گفت:

” در دانشگاه برکلی استادی داشتیم که درباره معماری و کارکرد محیطی و منطقه ای معماری اورارتو  (Urartu) صحبت می کرد، در حین توضیحات استاد، من دستم را بالا می گرفتم و می گفتم که این مربوط به معماری کشور من است، این برای ایران است (از این افتخار های بی اندازه ما به لوح های گندیده) ، استاد سرش را تکان می داد و توجهی نمی کرد، پس تصمیم گرفتم تحقیق کنم، و ارزشی از ارزش های گذشته کشورم را ثابت، اما بعد از چند هفته جمع آوری اطلاعات و توضیح آن، استاد جمله ای گفت که تمام آنچه در ذهن داشتم را به کلی نابود کرد، انتظار هر واکنشی را داشتم جزء این؛ او با چشمانی بی حال و بی خیال زیر چشمی نگاهم کردو گفت: ?So What  یا به زبان خودمان: که چی ؟ “

آخرین چیز : که چی؟ ، در ظاهر خصمانه است، اما سئوالی است از کسانی که پافشاری می کنند بر چیز های بی چیز، سئوالی است برای روشن شدن کارکرد هر چیز، و تلفیقش با مفهوم برگ درختان سبز در آن بیت، متری به دست می دهد برای سنجش معرفت و شناخت در معماری، متری که در آن معماری خود را از زیر بار حرکات نمایشی و بی حاصل بیرون می کشد و هر حرکتی در برابر سئوال ” ?So What ” پاسخی عقلانی و منطقی دارد، و هر پدیده معماری موجب شناخت پدیده های دیگر می شود، همانطور که برگ درختان سبز عاملی می شود برای شناخت خالق برگ، اهدافش، حضور یا عدم حضورش، زمینه های علمی موجودیت برگ، و صد ها عنوان دیگر که می توان تنها با نگاه به یک برگ به آن اندیشید، پس هر ساختمان باید شناسنامه ای باشد برای معرفی تمام پدیده های تأثیر گذار بر آن، و شناختی ارائه دهد از تمام چیز هایی که با هم یک چیز واحد به نام ساختمان را شکل می دهند.که اگر جزء این باشد ساختمان چیزی است بی چیز.